باز می روید گل از این خاک سرد

رخت می بندد غروبِ رنج و درد

باز رویش از زمین از بیشه ها

از درختان ،دشتها،سربیشه ها

 

فصل،فصل رویش است.فصل،فصل زندگی است.رویش گلبوته ها

 

شبنمی افتاد در پای گلی

خنده ای کرد و گوارا سر کشید

مستِ مِـی  گردید در صبح بهار

شانه ها لرزید و شادان پر کشید

 

این صفات رویش و نو گشتن است. لحظة روییدن است.

 

راز نو گشتن همی دانی ز چیست؟

زندگی را بعد مردن کار کیست؟

فردی از ما می زند بوسه به خاک

نه برای سجدة یزدان پاک

می زند تا گُل برون از گِل کند.

از تن و بازو گلی حاصل کند

 

چشمها ناچیز و بالا بس وسیع.نای عالم در کف حیّ بدیع

 

ما حــقـیریم و ضعــیف و  ناتوان.

بار الها،بنــــــــده عاصی ، مران

 

باز صبحی از شفق رنگین شده

 

باز بلبل می دمد آواز عشق.لحظة پوییدن است

 

می روم سرچشمه آبی سر کشم

شــــاید این زمزم مرا عاقـل کند

جمله ای بر لوح قلبم حک شود

بــــذرهای اهــــــرمن باطل کند

 

بوی گل می آید از آنسوی دشت.ساعت گل چیدن است

 

ای  که  تغـــــییر  جهان در دست توست

انقــلاب  چــشم و جان  در دست  توست

ای  کـــــه  با تدبیـــــر آرام  و  دقـیـــــق

گردش  روز و  شـبان  در دست  توست

حـــول و احـــوال  هــــمه  ملک   جهان

را محــول سـازی  و فــــرمان ز توست

حــــــــال مــــا بـِه کن تو ای معبود پاک

ای که حال انس و جان  در دست توست