نوشته شده توسط : ریما


 

  

♥ خواهر كوچكم اين را پرسيد

♥ من به او خنديدم

♥ كمي آزرده و حيرت زده گفت

♥ روي ديوار و درختان ديدم

♥ بازهم خنديدم

♥ گفت ديروز خودم ديدم

♥ مهران پسر همسايه پنج وارونه به مينو ميداد

♥ آنقدر خنده برم داشت كه طفلك ترسيد

♥ بغلش كردم و بوسيدم و با خود گفتم

♥ بعدها وقتي غم

♥ سقف كوتاه دلت را خم كرد

♥ بي گمان مي فهمي

♥ پنج وارونه چه معنا دارد



:: بازدید از این مطلب : 594
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

دلم میخواد فریاد بزنم و گریه کنم اخه چرا خدایا چرا از این روزگار از این زندگی فقط تنهایی نصیبه من شده..خدایا چرا هر چی زجه میزنم کسی صدایه منو نمیشنوه چرا هیچکس حرفه منو نمیفهمه  به خدا دارم دیوونه میشم دیگه هیچی برام جذاب نیست چرا همه ی درها به روم بسته شده اخه مگه یه دختره19 ساله چقدر تحمل داره00دیگه نمیکشم از این زندگی از این دنیا با ادماش خسته شدم دیگه طاقتم تموم شده دیگه هیچ دلیلی واسه خوشحال شدن ندارم 00بغض گلومو گرفته دارم خفه میشم خدایا تو به من بگو چیکار کنم اگرم هیچ راهی برای خلاص شدن من از این وضع وجود نداره بس منو ببر اون دنیا چون من برای این دنیا ساخته نشدم شایدم اشتباهی به این دنیا اومدم کاش بچه میموندمو هیچ وقت بزرگ نمیشدم کاش هنوز مثله بچگی هام تمامه دلخوشیم عروسک و خاله بازیم بود و هیچی نمیفهمیدم چرا اخه چرا به به هر طرف که نگاه میکنم هیچ کس به تنهایی من وجود نداره چرا هر چی که باعث خوشحالیو شادیم میشه دو روزه خراب میشه هر وقتم با هرکسی که دردو دل میکنم میگه تو هم خوشی زده زیره دلت خدایا تو خودت خوب میدونی که اینجور نیست خدایا ازت التماس میکنم دستمو بگیرو با خودت ببر   ارزو میکنم که هیچ کس به وضعه من نیفته خیلی بده که ادم حیرونو سرگردون باشه و ندونه چیکار کنه خیلی بده ادم با خودش درگیر باشه خدایا کمکم کن که به جز تو ازکسی کمک نمیخوامو کسی هم نمیتونه کمکم کنه



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

وقتي توي لحظه هام عشق تورو کم ميارم  به دلم هزارو يک غم ميارم  توي چشمات خودمو گم ميکنم آسمون دلمو نم ميکنم       پر بارون ميشم از ديدن تو  پر آرزو واسه چيدن تو         گرچه داشتنت برام خياليه    بي تو اما زندگيم چه خاليه    



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

اندکی جلو می روم روی شن های سوزان که ساعتی قبل آفتاب آنهارا بوسیده بود

 می نشینم.به آنجایی خیره می شوم که آسمان ودریا همدیگرروبه آغوش کشیده اند.

ساعت ها به آن خیره می شوم.خورشید درحال غروب کردن است آرام پایین می رود.

اوبه آسمان حسودی می کند خودش را به موج های دریا می زند تا غرق در دریا شود

 تا به آبی ترین آبهایش بگوید که چقدر دوستش دارد.تا بر پاهایش سجده کند،

 تا به او بفهمانداز آسمان عاشقتر است،

اما دریا عاشق آسمانش است....

دریا دوباره آسمان را محکم تر در آغوشش می فشارد،

تا خورشید محو شود و اسیر وسوسه هایش نشود

آسمان مثل همیشه مغرور می شود و افتخار می کند و ناگهان سیاه می شود

حال می خواهد بهترین شب را به دریای زندگیش تقدیم کند،

آسمان همه جا را غرق در مروارید می کند،مرواریدهایی که می درخشند

دریا موج ها را می خواباند تا با اسمان تنها باشد..تا در خلوت با بهترینش عشق بازی کند

وقتی موج ها به خواب رفتند عکس زیبا ترینش را در خود می بیند

 عشقش دو صد چندان می شود...

اما حال باد حسادت می کند او به عشق بازی دریا و آسمان حسادت می کند

تنهاییشان را بر هم می زند.....

 

 آه که روزگار نامردی است

 

اما دریا آسمان را همچنان می پرستد........



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , داستان های عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 386
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

عشق من به تو
مانند رود كوهستانی است
پیوسته و پایدار
عشق من به تو
شبیه تابش ابدی خورشید است
یا مانند دریا كه هرگز نمی آساید
امواج قوی و نجیبش
كه از آغوش بازش پیوسته می گذرد
عشق من به تو
مانند درختی است
كه در قلب ریشه كرده است
عشقی بی قید و شرط
حقیقی و ابدی
و خاموش نشدنی ...



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم نفهمیدی

چه شبهایی که اسمت رو لبهام بود نمی شنیدی

 

چه شبهایی که اشکام و به " تنهایی " نشون دادم

از عمق فاصله آروم... واسه تو دست تکون دادم

 

چه شبهایی با شبگردی شب و تا صبح می بردم

نبودی ماه جون می داد نبودی بی تو می مردم

 

چه شبهایی دعا کردم یکم این فاصله کم شه

یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

چقدر جای تو خالی بود چه شبهای بدی بودن

 

گذشتن عمرم و بردن حالا من موندم و حسرت

چه قدر بی رحم این دنیا به این تقدیر بد لعنت

 



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم. عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم. با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم. همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم. همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم. و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم. با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم. عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم. با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم. همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم. همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم. و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست. همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی. اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ، آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام. ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ، عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است. با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت. و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت. با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن. با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن. با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز. پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , داستان های عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

وقتی تمام وجودم مملو از اوجگیری

بود و به شوق لانه گذاری برروی

بلندترین قله پرواز کردم نمیدانستم

در بلندترین قله دلم برای جای گرفتن

در دستان پر محبتت و پناه بردن در

نگاهت چنین تنگ خواهد بود و بلندترین

قله بدون آرامش برایم دلتنگ کننده است.



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

اینروزها جوونا عشق را بد معنی می کنند

عشق فقط و فقط زمانی به وجود میاد که زن و مرد

 کنار هم تو شادی و غم و توی سختی های زندگی

    کنار هم باشن و اونوقته که عشق و عاشقی

                         معنی پیدا میکنه

نگاه اول فقط و فقط یه دلباختگیه ساده اس و بس

دلباختگی مثل سبزه عید میمونه که  اولش خیلی

زیبا و جذابه ولی وقتی عمرش زیاد میشه تا جایی

          بالا میره که از بین میره و نابود میشه

ولی عشق مثل یه درخته که هرچه عمرش بیشتر

 میشه هم به بار میشینه و هم زیباتر و هم محکم

                        و استوارتر میشه

پس اگه میخوایین دلباختگیتون مثل سبزه عید نشه

     یا زود دست بجنبونین و یا بی خیالش بشین



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

دلم خوشه با تو اگه بذارن

از این که با همیم خبر ندارن

کجا تو میتونی این قدر عزیزشی؟

به خدا مثل من دوست ندارن

چشام از این صبوری دیگه خونه

چه بی حیا شده چشم زبونت

میخوام فقط با عشق تنها بمونم

اما نمیذارن پیشم بمونه پیشم بمونه

نمیخوام هیچ کس برات دل بسوزونه

به اسرار و خواهش پیش خودش بشونه

به خدا حرومه،روز و شب کدومه؟

همه چیز تباهه،کار من تمومه

دلم خوشه با تو اگه بذارن

از این که با همیم خبر ندارن

کجا تو میتونی این قدر عزیزشی؟

به خدا مثل من دوست ندارن



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

 آن تابلو ها  ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند

، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی  را در خود منعکس کرده بود. در جای

جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند  ، در گوشه ء چپ دریاچه ،

خانه ء کوچکی قرار داشت  ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد

شام گرم و نرمی آماده است

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان

بالای کوهها بطور بیرحمانه ای  تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که  برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم

با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان

غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد

توضیح داد :

" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ،

چیزی است که می گذارد در میان شرایط  سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای

حقیقی آرامش است."



:: موضوعات مرتبط: داستان های عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

in the name of god

به نام خدا

The best cosmetic for lips is truth

زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی

for voice is prayer

برای صدای شما دعا به درگاه خداوند

for eyes is pity

برای چشمان شما رحم و شفقت

for hands is charity

برای دستان شما بخشش

for heart is love برای قلب شما عشق

and for life is friendship

و برای زندگی شما دوستی هاست

No one can go back and make a brand new start

هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه

Anyone can start from now and make a brand new ending

ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه

God didn't promise days without pain

خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره

laughter, without sorrow, sun without rain

خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده

but He did promise strength for the day, comfort for the tears

ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،

تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه

and light for the way

و چراغ راهمون میشه

Disappointments are like road bumps, they slow you down a bit


نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن

ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشنbut you enjoy the smooth road afterwards

ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد

Don't stay on the bumps too long

بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکنMove on

به راهت ادامه بده

When you feel down because you didn't get what you want just sit tight and be happy

وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی
ناراحت نشو

because God has thought of something better to give you

حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده

When something happens to you, good or bad

وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه

consider what it means

دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست

There's a purpose to life's events

برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد

to teach you how to laugh more or not to cry too hard

که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری

You can't make someone love you

تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه

all you can do is be someone who can be loved

تمام اون کاری که میتونی انجام بدی

اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست

the rest is up to the person to realize your worth

و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه

It's better to lose your pride to the one you love

بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که

than to lose the one you love because of pride

کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی

We spend too much time looking for the right person to love ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن

آدم مناسبی برای دوست داشتن

or finding fault with those we already love

یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم

when instead

باید به جای این کار

we should be perfecting the love we give

در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

Never abandon an old friend

هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن

You will never find one who can take there place

چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت

Friendship is like wine

دوستی مثل شراب میمونه

it gets better as it grows older

که هر چی کهنه تر بشه ارزشش بیشتر میشه

When people talk behind your back, what does it mean

وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟

Simple! It means that you are two steps ahead of them

خیلی ساده ! یعنی این که تو دو قدم از اون ها جلوتری

So, keep moving ahead in Life

پس، در زندگی راهت رو ادامه بده



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

از تو که حرف می زنم به یاد تو هرچی می گم ترانه می شه

باغ بی برگی ما گل می کنه ، دریایی از جوانه می شه

همه ی دریچه ها رو به سپیده شعر آفتابی می خونن

بی هراس گزمه های شهر جادو ، شبا مهتابی می خونن

 

ای همه بودنم از تو ، همه گفتنم از تو

وقتی حرف می زنم از تو ، جون می گیره تنم از تو...

 


تو که عشق لایزالی ، جاری آب زلالی

آفریننده ممکن ، از نهایت محالی

 

از تو که حرف می زنم به یاد تو هرچی می گم ترانه می شه

باغ بی برگی ما گل می کنه ، دریایی از جوانه می شه

کلمات گم شده توی کتابا دوباره معنا می گیرن

موجای غریب و دور  از هم و تنها ، لهجه دریا می گیرن

 

تو بگو تا که بجوشم ، روح خود را نفروشم

آبی آینه ها را ، از تو لاجرعه بنوشم


ای همیشه رو به رویم ، تو بگو تا که بگویم
بشکن از معجزه عشق ، قفل سنگین گلویم....

 

|
 



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 209
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

یکى «قلیان» بشد نزد سماور

بگفتا اى همیشه یار و یارو

بگو با من چرا خالق چنین کرد

بود پایم در آب و نار بر سر؟

به محفل ها سرم آتش گذارند

بگیرندم چنان محبوب در بر

ز سوز سر، ز نافم دود خیزد

امان از ظلم این چرخ بداختر

«سماور« گفتش اى قلیان مظلوم

              ♠♦♥♣

عدالتخانه را هرگز مزن در

در این کاخ به ظاهر خوب و زیب

نمى یابى نشان از عدل یکسر

مرا پا اندر آتش مى گذارند

براى لذت از چاى معطر

بود تقدیر، هر کس را به دنى

به نوعى سوز و سختى، اى هماور

نگاهى کن به «انبر» بین چگونه

گدازد پنجه اش را سرخ اخگر

و آیا آن منقل بیچاره اى که

وجودش پر شود ز آتش، سراسر

چو پاى «زور» باشد، در زمانه

به جز محنت نبینى چیز دیگر

تحمل کن که راه چاره این است

صبورى پیشه فرما، اى ستم بر    



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

**بزرگ ترين الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد.
 
**مردمان روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند .
 
**دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.
**برهنگی بیماری عصر ماست.
**حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.
 
**وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد ،شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.
 
**فیلمسازان باید به این نکته نیز بیاندیشند که فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.
**درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است . 
 
**ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو. 

 

**از دشمن خود یکبار بترس و  از دوست خود هزار بار. 

 
**خوشبختی فاصله اين بدبختی  تا بدبختی ديگر است. 
 
**اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود. 
 
**من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم. 
 
**نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد. 
 
**شکست خوردن ناراحتی ندارد.آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد!
 
**شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص. 
 
**این یکی از تضادهای زندگی ما است ،که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد .
 
**حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است .
**انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. 
 
**خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست.هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.
 
**اگر روزي خيانت ديدي،بدان که قيمتت بالاست .
 
 وبلاگ جملات حکیمانه



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 156
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

**بزرگ ترين الماس جهان آفتاب است،که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد.
 
**مردمان روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند .
 
**دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.
**برهنگی بیماری عصر ماست.
**حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.
 
**وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان میدهد ،شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.
 
**فیلمسازان باید به این نکته نیز بیاندیشند که فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.
**درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است . 
 
**ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو. 

 

**از دشمن خود یکبار بترس و  از دوست خود هزار بار. 

 
**خوشبختی فاصله اين بدبختی  تا بدبختی ديگر است. 
 
**اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود. 
 
**من دریافته ام که ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند که مصمم به داشتن چنین ایده هایی باشیم. 
 
**نقاش کامل آنست که از هیچ برای خود سوژه بسازد. 
 
**شکست خوردن ناراحتی ندارد.آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یک احمق بسازد!
 
**شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی را داشتی ،اما حالا که به آن دعوت شده ای ، تا میتوانی زیبا برقص. 
 
**این یکی از تضادهای زندگی ما است ،که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام میدهد .
 
**حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است .
**انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. 
 
**خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست.هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده را نابود نکرده است.
 
**اگر روزي خيانت ديدي،بدان که قيمتت بالاست .
 
 وبلاگ جملات حکیمانه



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

قصه عشق من و تو

قصه درد و جداییست

وقت لبخند دوبارم

لحظه سبز رهاییست

قصه عشق من و تو

قصه برف با خورشید

بشکنه دست کسی که

پر پروازمونو چید

عشق ما زنده می مونه

قدرتش شاید بتونه

بعد مرگ تو آسمونها

ما رو بهم میرسونه

میدونم تو قلب تو من آخرینم تو

بدون تو دشت عشق عاشقترینم

بخدا بعد تو مردم تا به امروز

نمی تونم جای خالیتو ببینم

همیشه فاصله بین دست ما بود

گریه هامون تو دلامون بی صدا بود

صخره سکوت شبهای من و تو

سقف عشقمونو کرد سیاه و نابود

عشق ما زنده می مونه

قدرتش شاید بتونه

بعد مرگ تو آسمونها

ما رو بهم میرسونه



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 خدایا به خاطر تمام چیز

مناجات بسیار خنده دار قضنفر با خدا
 
خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی ندادی،
 
 

خدایا به خاطر تمام چییزهایی که دادی پس گرفتی،


ندادی بعداً دادی،
 

 
ندادی بعداً می خوای بدی،

دادی بعداً می خوای پس بگیری،


داده بودی و پس گرفته بودی،


اگه بدی پس می گیری،


پس گرفتی دادی،


پس گرفتی بعداً می خوای بدی،


اگه می دادی پس می گرفتی،


نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی،


خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همش شكر !!! 



:: بازدید از این مطلب : 165
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


 

 

 

چه طور دلت اومد بری بعد از هزار تا خاطره

 

تاوان چی رو من می دم اینجا کنار پنجره

 

چه طور دلت اومد بری چه طور تونستی بد بش

 

تو اوج بی کسیم چه طور تونستی ساده رد بشی

 

چه طور دلت میاد با من اینجوری بی مهری کنی

 

شاید همین الان تو هم داری به من فکر می کنی

 

چه طور دلت اومد که من اینجوری تنها بمونم

 

رفتی سراغ زندگیت نگفتی شاید نتونم

 

دلم سبک نشد ازت دلم هنوز می خواد بیای

 

حتی با این که می دونم شاید دیگه منو نخوای

 

بزار که راحتت کنم از توی رویات نمی رم

 

می خوام کنار پنجره به یادت آروم بمیرم

چه طور دلت اومدی بری....



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


در کلاسی کهنه و بی رنگ و رو

پشت میزی بی رمق بنشسته بود

دخترک اسب نجیب چشم را

در چمنزار کتابش بسته بود

در دل او رعد و برق دردها

ذهن او ابری تر از پاییز بود

فکر دیشب بود ، دیشب تا سحر

بارش باران شب ، یکریز بود

سقف خانه چکه می کرد و پدر

رفت روی بام تعمیری کند

شاید از شرم زن و فرزند خویش

رفت بیرون بلکه تدبیری کند

وقت پایین آمدن از پشت بام

نردبان از زیر پایش لیز خورد

دخترک در فکر دیشب غرق بود

ناگهان دستی به روی میز خورد

بعد آن هم سیلی جانانه ای

صورت بی جان دختر را نواخت

رنگ گل های نگاهش زرد بود

از همین رو رنگ و رویش را نباخت

لحن تندی با تمام خشم گفت

" تو حواست در کلاس درس نیست "

بعد هم او را جریمه کرد و گفت

" چاره کار شماها ترس نیست "

درس آن روز کلاس دخترک

شعر باران بود ، یادم مانده است

نام شاعر رفته از یادم ، ولی

اهل گیلان بود، یادم مانده است

شب سر بالین بابا ، دخترک

" باز باران با ترانه " می نوشت

سقف خانه اشک می باریدۥ او

" می خورد بر بام خانه " می نوشت .....



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


مگه تو خودت نگفتی که کنار من می مونی

هی می گفتم بی تو مرم با زبون بی زبونی

عزیزم یادت بمونه خیلی بد کردی تو رفتی

به تو عادت کرده بودم اما تو رفتی که رفتی

من ساده فکر می کردم که به آرزوم رسیدم

این همه به پات نشستم از تو هیچ چیزی ندیدم

باشه من میرم ولی تو به خدا تنها میمونی

نگرانت هم نباشم به خدا خودت می دونی

باشه من میرم ولی تو چشم به راه من نباشی

قلب ساده و صبورم باید از عشقت جدا شی

آخر قصه ی ما هم عاقبت که زیر و رو شد

کی فکر می کرد که نباشی دل من بی آبرو شد

باورش سخته هنوزم اگه تو  نباشی پیشم

کی درد منو می فهمه؟وای دارم دیوونه میشم

وقتی که صدات به گوشم میرسه آتیش میگیرم

وقتی تو نباشی پیشم با چی من آروم بگیرم

وقتی تو نباشی پیشم.......

از همون روزی که رفتی دارم از غصه می میرم

از همه مردم این شهر هی سراغتو می گیرم

از همون روزی که رفتی قاب عکستو می بوسم

تو این جا غریبی آره منم این گوشه می پوسم

منتظر می مونم اما می دونم بر نمی گردی

کاشکی بودی و میدیدی با من تنها چه کردی

بدون عاشقت یه عمره تو رو از یادش نبرده

یه روز بر می گردی اما میشنوی فلانی مرده

میشنوی فلانی مرده.....



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 250
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 21 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...

 

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

 

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...

 

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

 

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...

 

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ...

 

لمس کن لحظه هایم را ...

 

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم،

لمس کن این با تو نبودنها را.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 

حافظ زچشمان قشنگ تو غزل ساخت

 

هر کس که تو را دید به چشمان تو دل باخت

 

نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت

دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت

 



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 


... The legends says
 
That you can find the luckiest person in the world
 
riding on a unicorn
 
! with closed eyes
 
. I've seen you on that unicorn
 
Open your eyes
 
!!! to believe that you are the best
 
 
افسانه ها می گویند :
 
 
که خوشبخت ترین انسان زمین را می توان
 
 
 
سوار بر اسبی تک شاخ یافت
 
 
با چشمهایی بسته !
 
 
من تو را بر آن اسب دیده ام
 
 
چشمهایت را باز کن
 
 
 

تا باور کنی بهترینی !!!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم…

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد…
 
خسته شدم بس که تنها دویدم…

اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن…

می خواهم با تو گریه کنم …

خسته شدم بس که…

تنها گریه کردم…

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم…

خسته شدم بس که تنها ایستادم 

 



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 

 حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…

با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

 

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،

دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

 

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

 

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

 

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

 

کسی که بتواند در عرض شش ماه  زیباترین گل را برای من بیاورد…

 

ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

 

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه

گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ،  گلی نرویید .

 

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار

زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

 

لحظه موعود فرا رسید.

 

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

 

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

 

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : “گل صداقت”

 

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود! دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…

با مرد خردمندی مشورت کرد  و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

 

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،

دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

 

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

 

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

 

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

 

کسی که بتواند در عرض شش ماه  زیباترین گل را برای من بیاورد…

 

ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

 

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه

گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ،  گلی نرویید .

 

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار

زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

 

لحظه موعود فرا رسید.

 

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

 

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

 

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : “گل صداقت”

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


Love is like a CD track

That links our hearts together

Dont ever break that CD coz

That wud break my heart too.........

عشق مثل ترک های یک سی دی میمونه

که قلب های مارو به هم پیوند میده

هرگز سعی نکن که اون سی دی رو بشکنی

چون اینکارت ممکنه باعث بشه قلب من هم بشکنه



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 192
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

 

 

تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

 

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

 

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد

 

دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

 

و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

آری تنها تو را میخواهم ..



:: موضوعات مرتبط: عشق،عکسهای عاشقانه , عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله

نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم

و پرسیدم: «عبیداین چه حکایت است که بر ما ایرانی ها اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»


گفت:

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد

در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد

هندوستان کند خود ما بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

تعبیر زندگی عوض شده تا ناراحت نشوم نوازشم نمیکنن

تا قصد رفتن نداشته باشم نمیگویند بمان

تا نمیرم گل برایم نمی اورن

ای چتر فروش چتر هایت مال خودت امشب میخواهم خیس شوم

پاک شوم تاشایدمحو شوم  واز پلکان ابی به سوی او بروم

ͼƬ1240*320 240x320ÊÖ»úͼƬͼƬ17240*320 240x320ÊÖ»úͼƬ



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , دل نوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

دیشب با دنیا حرفم شد. پشتم را به آسمان کردم، شانه هایم از سنگینی نگاه ماه وستاره که از

پشت ابرها نگاه می کردند بی طاقت شدند.

نمی دانستم که حرفم را باید به که بگویم ، یا اصلا" از چه بگویم .

حالا من از تمام آن روزهای گم شده پیش از نامه ها، از روزهای دفترهای مشق، تنها

چراغی را به یاد دارم که در حیاط می درخشید تا قطره های باران را ببینم .

تصمیم گرفته ام دفترم را در باران گم کنم تا تو یک روز آن را پیدا کنی، خیس هم بشوی

و بعد زیر آسمان آبی بنشینی و نامه هایم را بخوانی. آن وقت مطمئن باش شاعر می شوی.

حالا هی بگو برایم از حرفهای شیرین بنویس که عاشقان، پنهانی به گوش هم زمزمه

می کنند و دور از آدمها، زیر باران و سایه درختها  می خندد.

من، تا همین جا هم که آمده ام در شگفتم عزیز.

نمی دانم آیا می توانستی چشمانم را صادقانه بخوانی، دستهایم را صادقانه بگیری ؟

شاید به حرفم بخندی؛ اما، ما همیشه وقتی از درک یک لحظه عاجز می مانیم آن را

مردود می شماریم. شب آنچنان آرام است و شهر چنان خاموش که گویی امشب،

آرام ترین شب جهان است. دلم برای ماه تنگ شده است. حالا اگر رویم را به سمت آسمان

برگردانم، اگر ماه  نیامده  باشد شاید گریه ام بگیرد، یا شاید بمیرم .

کسی چه میداند؟

روزی باران را دوست داشتم و هوای بارانی را با تمام وجود استنشاق می کردم اما حتی

بوی باران حالم را دگر گون می کند باور کن دیگر چیزی زیبا نیست حتی طلوع آفتاب

زیبا نیست زیرا طلوع آفتاب به معنای شروعی دیگر است شروعی برای انتظاری

دیگر، دلم می خواهد به خوابی عمیق فرو روم به خوابی که دیگر در آن رنگی از آفتاب

نباشد رنگی از طلوعی دیگر نباشد نفس هایم هر لحظه سنگین تر می شوند،

حس می کنم دیگر وجو د ندارم

 اما باز صدایت را که روزی شادی بخش قلبم بود حس می کنم باز

همه چیز آغاز می شود، این بار تو نیستی

 

و ایــــن  حقــــــــیقتی ســـــت مـــــــاندنی .............

»ÒÉ«ÌìʹÄÇÉÁÉÁ·¢ÁÁµÄ³á°ò240*320 240x320ÊÖ»úͼƬ



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 350
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


سهراب سپهری
مسافر
مسافر
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید.
و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.
و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را.
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
چه آسمان تمیزی!
                                                                                                 بقیه در ادامه مطلب

 



:: برچسب‌ها: شعر مسافر , سهراب سپهری ,
:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


سهراب سپهری
شرق اندوه
شورم را
من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمه
لا می زن ، راه فنا می زن
من دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم.
می سوزم ، می سوزم : فانوس تمنایم . گل کن تو مرا ، و درآ.
آیینه شدم ، از روشن و از سایه بری بودم . دیو و پری آمد ،
دیو و پری بودم . در بی خبری بودم.
قرآن بالای سرم ، بالش من انجیل ، بستر من تورات ، وزبر پوشم اوستا، می بینم خواب:
بودایی در نیلوفر آب.
هر جا گل های نیایش رست ، من چیدم . دسته گلی دارم ، محراب تو دور از دست: او بالا،
من در پست.
خوشبو سخنم ، نی ؟ باد بیا می بردم ، بی توشه شدم در کوه کجا ، گل چیدم ، گل خوردم.
در رگ ها همهمه ای دارم ، از چشمه خود آبم زن ، آبم زن.
و به من یک قطه گوارا کن ، شورم را زیبا کن .
باد انگیز ، درهای سخن بشکن ، جا پای صدای می روب. هم دود چرا می بر، هم موج من و ما و شما می بر.
ز شبم تا لاله بیرنگی پل بنشان ، زین رویا در چشمم گل
بنشان ، گل بنشان.


 



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: برچسب‌ها: شعر سهراب سپهری , شعر زیبا , سهراب , سهراب سپهری , شعر خانه , شعر نو ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

ت

نهایی با همه ی قدرتش به سمتم هجوم آورده...

 

دلتنگی...

 

وای خدای من!!!

 

بغض کرده بودم...دلم منتظر یه تلنگر بود تا بی دلیل اشکم بریزه اما...

 

آسمون امروز آروم آروم بغض نشسته تو چشماشو شکست...

 

آروم و قطره قطره گریه می کرد...

 

همینکه صداش میخواست به یه هق هق زخمی تبدیل بشه جلوشو می گرفت...

 

دستامو به سمتش دراز کردم...خواستم اشکاشو پاک کنم...

 

اما بجاش تنهاییشو لمس کردم...با همه وجود...

 

چقدر دلم میخواست بی بهونه گریه کنم...

 

چقدر دلم میخواست فریاد بکشم...

 

هیچکی نفهمید...هیجکی نفهمید توی دل من چه خبره؟!

 

هیچکی نپرسید...

 

تنهای تنهام...

 

خداجون...پس کجایی؟!!

 

منتظر یه صدام...یه صدا که منو زمزمه کنه...

 

گوشام کر نیست...دنیا جلوی من سکوت کرده...

 

دنیا...گوش کن به من...

 

من اینجام...همینجا...

 

زیر همین آسمون آبی و غم گرفته...

 

توی آغوش خودت...

 

نگام کن...

 

من منتظر یه نگاهتم...

 

منتظر دستای مهربونتم...

 

منتظر صداتم...

 

من اینجام...

 

کسی صدای منو میشنوه؟!!

 

من اینجام...تنهای تنها...

 

میون یه عالم آدم...اما تنها!

من اینجام...صدام کن!!!



:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما


وقتی گریه می‌کنی، سرت‌رو بغل می‌گیره؟!

وقتی می‌خندی بهش، برای خنده‌هات می‌میره؟!

وقتی با هم‌دیگه‌این کنار هم این‌ور و اون‌ور

وقتی چشم‌غره می‌ری، واسه چشمات می‌زنه پرپر؟!

تو رو دوست داره مثل من یا که نه؟!

تو رو رو چشاش می‌زاره یا که نه؟!

وقتی آهنگی که با هم می‌شنیدیم‌رو گوش می‌دی یادم می‌افتی؟!

اون‌جاهایی که با هم رفتیم می‌ری یادم می‌افتی؟!

وقتی دوستای قدیم‌رو می‌بینی از من می‌پرسی؟!

خیلی دوست دارم بدونم که حالت چطوره راستی...

هنوز عکسام‌رو نگه داشتی یا نه؟!

هوای طوطیمون‌رو داشتی یا نه؟!

یاد من می‌افتی هیچ‌وقت؟!...

وقتی گریه می‌کنی، سرت‌رو بغل می‌گیره؟!

وقتی می‌خندی بهش، برای خنده‌هات می‌میره؟!

وقتی دلگیره ازت، تو رو می‌بخشه مثل من؟!

واسه خندوندن تو می‌کشه نقشه مثل من؟!

تو رو دوست داره مثل من یا که نه؟!

اشکات رو تنش می‌باره یا که نه؟!

تو رو دوست داره مثل من یا که نه؟!

تو رو رو چشاش می‌زاره یا که نه؟!..

    



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند.....بجز مداد سفید

 هیچ کس به او کار نمیداد

همه به او میگفتند:تو به هیچ دردی نمیخوری

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ

گم شده بودند مداد رنگی سفید تا صبح کارکرد

ماه کشید.....مهتاب کشید.......

وانقدر ستاره کشید که کوچیک وکوچیک ترشد

صبح توی جعبه مدادرنگی جای خالی او با هیچ رنگی پرنشد



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

امروز می خواهم تو را به نام بخوانم

مشتاق حرف حرف نام تو هستم

مثل كودكی         مشتاق تكه ای حلوا

 

مدتهاست نامت       برروی نامه هام نیست        از گرمی آن گرم نمی شوم                                 

 

امروز       در هجوم اسفند         پنجره ها در محاصره

می خواهم تو را به نام بخوانم

آتش كوچكی روشن كنم        چیزی بپوشم           تورا

ای ردای بافته از گل پرتقال             شكوفه های شب بو

نمی توانم نامت را                         در دهانم

و تو را                                       در درونم

                                                         پنهان كنم

گل با بوی خود چه می كند ؟

گندمزار               با خوشه ؟

طاووس              با دمش ؟

چراغ                با روغن ؟

با تو                سر به كجا بگذارم ؟             كجا پنهانت كنم ؟

وقتی مردم            تورا          در حركات دستم 

                                         موسیقی صدایم 

                                           توازن گامهام  

                                                               می بینند

                                       قطرهء بارانی                 بر پیراهنم

                                       دكمهء طلایی               بر آستینم

                                       كتاب كوچكی              

                                        و زخم كهنه ای            بر گوشهء لبم

 

  با این همه تو فكر می كنی پنهانی ؟              به چشم نمی آیی؟      

 

 مردم    از عطر لباسم می فهمند              معشوق من تویی

 از عطر تنم             می فهمند               با من بوده ای

 از بازوی به خواب رقته ام می فهمند         كه  زیر سر تو بوده

 

 دیگر نمی توانم پنهانت كنم

 از درخشش نوشته هام می فهمند به تو می نویسم  

         از شادی قدمهایم        شوق دیدن تورا

         از انبوه علف بر لبم       جای بوسهء تورا

 

 چطور می خواهی قصهء عاشقانه مان را           از حافظه شان پاك كنی ؟

 قانعشان كنی           كه قصهء عشق را ... ؟

 



:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسید آیا مى‌توانید راهى غیرتکرارى براى ابراز عشق، بیان کنید؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشیدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هدیه» و «حرف‌هاى دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شمارى دیگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بیان عشق مى‌دانند.
در آن بین، پسرى برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهى تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول براى تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوى زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکارى به همراه نداشت و دیگر راهى براى فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک‌ترین حرکتى نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌هاى مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش‌آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوى اما پرسید: آیا مى‌دانید آن مرد در لحظه‌هاى آخر زندگى‌اش چه فریاد مى‌زد؟
بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوى جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودى. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره‌هاى بلورین اشک، صورت راوى را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان مى‌دانند ببر فقط به کسى حمله مى‌کند که حرکتى انجام مى‌دهد و یا فرار مى‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بى‌ریاترین‌ راه پدرم براى بیان عشق خود به مادرم و من بود.



:: موضوعات مرتبط: داستان های عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ریما

بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم

نگاه کن

بیشتر نگاه کن ....

با تمام وجود دوستت دارم

با تمام وجود تو را میپرستم

من که تنها تو را دارم ، جز تو کسی را نمیخواهم

دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است  دلم به هوای دیدنت  

بهانه آغوشت را کرده!

احساس پر از عشق ، همین است آرامش ، همان آرامشی که از تو میخواستم ،  

همان رویایی که همیشه آرزو میکردم

با   تمام   وجود   حس    میکنم   تو    فقط    مال   منی

این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم، تا آرامتر شویم...

امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست

روزهای با هم بودن مقدس است ، هر روز ما روز عشق است!

روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم ، 

و شب و روز شکر میکردم او را که تو را به من داد

تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم  

و عاشقانه زندگی میکنم

عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم ،  

عاشق عشقم چون عشق من تویی

عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو

عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند ، 

آرزوهایم را زیباتر میکند

عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم

عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت ،  

اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم

بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم ،

همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت !

به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم ،

دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم

لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم ،

تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست ،

آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست!

بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه ،  

دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام  همان مجنون قصه ها شوم

بیشتر نگاهم کن... همیشه در کنارم بمان عشق من...  



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 اسفند 1389 | نظرات ()