♥ خواهر كوچكم اين را پرسيد
♥ من به او خنديدم
♥ كمي آزرده و حيرت زده گفت
♥ روي ديوار و درختان ديدم
♥ بازهم خنديدم
♥ گفت ديروز خودم ديدم
♥ مهران پسر همسايه پنج وارونه به مينو ميداد
♥ آنقدر خنده برم داشت كه طفلك ترسيد
♥ بغلش كردم و بوسيدم و با خود گفتم
♥ بعدها وقتي غم
♥ سقف كوتاه دلت را خم كرد
♥ بي گمان مي فهمي
♥ پنج وارونه چه معنا دارد