نوشته شده توسط : ریما

یکى «قلیان» بشد نزد سماور

بگفتا اى همیشه یار و یارو

بگو با من چرا خالق چنین کرد

بود پایم در آب و نار بر سر؟

به محفل ها سرم آتش گذارند

بگیرندم چنان محبوب در بر

ز سوز سر، ز نافم دود خیزد

امان از ظلم این چرخ بداختر

«سماور« گفتش اى قلیان مظلوم

              ♠♦♥♣

عدالتخانه را هرگز مزن در

در این کاخ به ظاهر خوب و زیب

نمى یابى نشان از عدل یکسر

مرا پا اندر آتش مى گذارند

براى لذت از چاى معطر

بود تقدیر، هر کس را به دنى

به نوعى سوز و سختى، اى هماور

نگاهى کن به «انبر» بین چگونه

گدازد پنجه اش را سرخ اخگر

و آیا آن منقل بیچاره اى که

وجودش پر شود ز آتش، سراسر

چو پاى «زور» باشد، در زمانه

به جز محنت نبینى چیز دیگر

تحمل کن که راه چاره این است

صبورى پیشه فرما، اى ستم بر    





:: موضوعات مرتبط: عشق،**عاشـقانه هـــا** , ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: